Sunday, July 25, 2010

آتاری نامه



عمّه ی من هف تا بچه داشت. يعنی داره، ولی ديگه بچه نيستن. اون زمونا که آتاری تازه اومده بود، اينا يه دونه خريده بودن. حالا تو ببين هر بار که آتاريو مياوردن از تو کمد بيرون، چه آرماگدونی راه ميافتاد که کی اوّل بازی کنه! صحنه اين شکلی بود که همه با هم مثل اين جوجه کلاغا ميگفتن "من اوّل! من اوّل!". بعد من يه پسر عمّه داشتم، اين ميگفت "من دوّم! من دوّم!" و هميشه هم بعد از نفر اوّل، اين بازی ميکرد.

داشتم فکر ميکردم اين پسر عمّه ام اگه دوران باستان دنیا اومده بود، شايد سردار فاتح بزرگی نميشد؛ ولی مسلّماً وزير زيرکی از آب در ميومد.
من قوچ فداکار و سرباز فداکار و سگ فداکار را دوست دارم.
سایت مهدی فداکار آپدیت شد

No comments:

Post a Comment